«برای پیوند عبد با معبود قابلیت لازم است. لازمه شهادت خدایی شدن است.»
متن کامل دستنوشته در «ادامه مطلب»
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله که جانم به فدایش. به نام او که در خاک، روح خود را دمید و بدینسان از خاک موجودی همچو انسان را آفرید. پس خوشحالم که بندگی خدایی مقتدر و حکیم و مهربان را میکنم.
الهی تو را بسیار شکر میکنم که مرا در این مسیر قراردادی که ابتدا و انتهایش سعادت است. زندگی در این لباس خاکی مقدس، خود یک سعادت و فیروزی بزرگی است که نصیب همه نمیشود و لیاقت جنگیدن در این طریق بر همه کس قبول نمیافتد و شهادت در راه معشوق را هر کسی درک نمیکند. خداوندا! کفن مرا از پارچه پیراهن پاره و خاکآلوده و خونرنگ بپسند و غسل مرا از خونم قرار بده تا در قیامت در مقابل شهیدانت بیشتر از این سرافکنده نباشم.
الهی! مرا پاکم کن که آلوده در گناهم و مرا ببخش که شرمنده روسیاهم.
الهی! اگر مجرمم، مسلمانم. اگر گنهکارم، پشیمانم. اگر عقابم خواهی، مطیع فرمانم. اگر رحمت فرمایی، مستحق آنم.
الهی! دلم خسته است و بیمناک که چه به روزم خواهد آمد. هر چه میمانم، خستهتر میشوم. نگاهی به عملم میکنم، نگاهی به تو، شرمسارتر میشوم. جلوه ملکوتی تو نقابی زیبا بر روی اعمال زشت من کشیده که گویی جزو مقربین درگاهتم. نگاهی به تو میکنم، نگاهی به خودم، دیگر خجالت میکشم از اینکه به تو بگویم «یارب!»
خداوندا! خجالت میکشم از این که دیگر بگویم که شهادت را نصیب من کنی، زیرا که نه تنها لیاقت شهادت را در خودم نمیبینم، بلکه حتی لیاقت طلب شهادت را هم در خود نمیبینم. پس بارالها! مرا ببخش از اینکه دیگر طلب کشته شدن در راهت را نمیکنم زیرا دیگر رویی برای بیان این کلام در خود نمیبینم.
برای پیوند عبد با معبود قابلیت لازم است. لازمه شهادت خدایی شدن است. پس چگونه من که بندهای عاصیام، طلب پیوند با تو را که سرچشمه پاکیها هستی را بکنم؟ ولی مولای من وقتی فکر عفو و لطف و فضلت را میکنم، میبینم که بخشیدن و داخل کردن من میان بندگان صالحت، برای تو که ارحم الراحمینی کاری بس آسان است.
پس بارالها! مرحمتی کن و با عدالت با من رفتار مکن که با فضلت با من بساز. ای خوبترین خوبها! ای محبوب محبوبان! به فریادم برس!
من بنده عاصیام رضای تو کجاست
تاریک دلم نور ضیای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
آن بیع بود، لطف و عطای تو کجاست
به امید انجام تکالیف الهی و کسب عاقبتی خیر
المفلوک الحقیر العاصی
حمید سربی
۶۵/۱/۲۵
ساعت ۱۱صبح
التماس دعای خیلی زیاد
در مورد حمید هر چی بگی کم گفتی یه بچه نحیب.جدی.خوش تیپ.خوش هیکل مخصوصا با اون ریشهای زرد قشنگش مورد علاقه همه بچه های گردان بود.اموزش نظامی رو بهتر از همه افراد گردان میدونست.شجاع ونترس.روحش شاد
یادش به خیر . انسانهای پاکی مثل او در این دنیا انگشت شمارند. از هرنظر تک بود. یادمه که یک جمله برایم نوشت. او نوشت برایم زیاد قرآن بخوانید. لحظه شهادتش هنوز در ذهنم است . امیدوارم ما را دعا کند که عاقبت به خیر شویم
سلام پسر عمو حالت چطوره، البته مطمئنم که خوبی. در سال ۶۵ متولد شدم و متآسفانه نتونسنتم ببینمت ولی تعریفت رو خیلی شنیدم. از اینکه پسر عموت هستم افتخار می کنم و آرزو می کنم تو اون دنیا شاد و سربلند باشی.
سلام بر پسر عمویم که همیشه مایه افتخار من حقیره بوده و هستین
شاید تنها خاطره من از شما ماجرای گم شدن من و مرتضی پسر عمویم در مراسم ختم پدر بزرگوارتان یعنی عمویم بود که هیچ گاه فراموش نمی کنم ان روز را.
در آن تهران شلوغ و من دختری شاید 6 ساله که تا غروب در کوچه های نازی آباد و خیابانهای اطراف سرگردان و حیران به دنبال خانه عموجون!
تا اینکه شما و همرزمانتان ما را پیدا کردین و من که درست یادم می اید که آنقدر گریه کرده بودم که خوابم می برد و شما مرا در اغوش گرفته و به منزلتان که همه منتظر و نگران بودند، برین.
برای توفیق ما دنیایی هم دعا کنید که شما زنده و ما مرده ایم.
اگر سعادتی بود دیدار به قیامت.
ایشان در دوره ای قهرمان تیراندازی کشور بود
سلام
محمد باقر سربی نوه شید محمد باقر سربی هستم- جالب بود آشنایی با شهید حمید- خوشحال میشم خاطرات پدربزرگمم تو وبلاگتون بذارید.
09191775593-4
mohammadsoorbi@yahoo.vcom